آیا تا به حال فکر کرده اید که یک روز از زندگی یک عکاس حرفه ای چگونه است؟ در مطلب امروز لنزک قصد داریم تا با عکاس ورزشی تریستان شو (Tristan Shu) همراه شویم و ببینیم داستان پشت این عکس پاراگلایدر چه بوده است.
برخلاف چیزی که در عکس بالا دیده می شود، تریستان جایی در میانه های کوه های آلپ فرانسه در انسی زندگی می کند. حدود یک دهه است که به صورت حرفه ای از ورزش ها، معماری ها، طراحی های داخلی، سبک زندگی و منظره ها عکاسی می کند.
تریستان در ایمیل به سایت ۵۰۰px می گوید: «دوست دارم که در فضای باز باشم و عاشق کار گروهی ای که پشت خلق تصاویر وجود دارد هستم که کمترین آن، من و ورزشکاری که از او عکس می گیرم است».
«سالها است که برای گرفتن تصاویر خوب از یک دستورالعمل ساده پیروی می کنم: بهترین ترکیب بندی ممکن، نور و پس زمینه برای نشان دادن اجرای ورزشکار».
البته که هر عکسی متفاوت است، خصوصا وقتی که از ورزش ها یا تحرکات عکس می گیرید. در هر صورت تریستان به ما لطف کرد و تجربه یک روز از زندگی جذابش را برایمان بازگو نمود.
۲۴ ساعت همراه با تریستان شو
۷ صبح: وقت بیدار شدن است. روز بزرگی در پیش داریم. ۳ ساعت به سمت جنوب رانندگی می کنم تا به دیدن یکی از دوستان خوبم که پاراگلایدر سوار است بروم. او به من گفته بود که در نزدیکی محل زندگیش یک نقطه مناسب برای پرواز پیدا کرده است. اینطور که به نظر می رسد می توانیم مدت زیادی را با پاراگلایدر در آسمان بمانیم و در زمان غروب خورشید از چند مانور آکروباتیک عکاسی کنیم.
البته من قبلا در حال پرواز از غروب خورشید عکس گرفته ام، اما در این عکس ها زمان پرواز من خیلی کوتاه بوده است. در این ساعت از روز هوای گرم رفته است و به همین دلیل نمی توانید به سمت بالا پرواز کنید در نتیجه زمان زیادی برای پرواز در اختیار ندارید. اگر چیزی که دوستم می گوید درست باشد فرصت های زیادی برای عکاسی وجود خواهد داشت. واقعا هیجان زده هستم.
۸ صبح: ماشینم پر است از وسایل مختلفی که برای عکاسی از این موقعیت نیاز دارم. کیف دوربینم به همراه بدنه ها و لنزهایم، پاراگلایدرم، تمام لباس های مورد نیاز (الان اوایل ماه جولای و اواسط تابستان است. به همین دلیل در دره و روی زمین هوا گرم است، ولی بالا و در آسمان هوا می تواند خیلی سرد شود و ما قصد داریم مدتی را در آسمان بمانیم)، تجهیزات فلاش و سایر وسایل مورد نیاز.
با توجه به تجربیاتی که در این سالها بدست آورده ام، تصمیم گرفتم تا وسایلم را شب قبل از حرکت جمع کنم. اگر بخواهم روز حرکت وسایل را بسته بندی کنم، به احتمال زیاد یکی از لوازم مهم را فراموش خواهم کرد.
۹ صبح: حدود یک ساعت است که در حال رانندگی هستم و ذهنم پر از ایده های عکاسی است. ساعت های قبل از عکاسی را دوست دارم، چون فرصت فکر کردن را به من می دهد. در تمام مدتی که در مسیر هستم و رانندگی می کنم و همچنین زمان ویرایش عکس در پشت رایانه، به موسیقی گوش می کنم.
۱۰ صبح: دو ساعت است که رانندگی می کنم. هنوز در حال فکر کردن هستم. بیشتر به احتمالات و اتفاقات غیر منتظره و کارهایی که برای خوب شدن عکس باید انجام بدهم فکر می کنم. مسیر من از کوه های آلپ و از شمال به جنوب می گذرد. منظره اینجا باور نکردنی است.
۱۱ صبح: بالاخره بعد از سه ساعت رانندگی به مقصد رسیدم. دوستم را پیدا کردم. هر دو برای انجام این کار هیجان زده هستیم. ما زیاد می خندیم و به خاطر باهم بودن و فرصت این عکاسی خوشحال هستیم.
برقراری ارتباط با ورزشکار یا فردی که به همراهش عکاسی می کنم، بسیار برای من مهم است. من باید بتوانم قبل از عکاسی و در حال کار با آنها صحبت کنم و دائما در حال ارتباط باشم. من در طول این مدت متوجه شده ام که بهترین عکس ها را زمانی می توان گرفت که به درک (اینکه چه چیز هایی برای گرفتن عکس مورد نظر نیاز است) و فهم کامل و متقابلی با مردمی که با آن ها کار می کنید برسید.
۱۲ ظهر: دوستم این منطقه را به خوبی میشناسد. به نظر او برای اینکه بتوانیم یک پرواز خوب و طولانی داشته باشیم، باید ۴۰ دقیقه دیگر رانندگی کنیم. مقداری غذا برداشتیم و بعد از کمی رانندگی آماده پرواز بودیم. قبل از اینکه خورشید غروب کند کمی وقت داشتیم که می خواستیم به بهترین نحو از آن استفاده کنیم.
۱ ب.ظ: حدود یک ساعت در هوای مناسب پرواز کردیم. من تا به حال در این منطقه پرواز نکرده بودم. کشف و مشاهده مکان های جدید همیشه هیجان انگیز است. کمی عکاسی کردیم و فواصل بین قله ها را پوشش دادیم. این عکس ها خوب بودند اما در میانه های روز نور در بهترین حالتش نیست. هردو ما می دانستیم که آنچه می خواهیم پرواز امشب و هنگام غروب است. گرفتن این عکس ها بیشتر شبیه گرم کردن بود.
۲ ب.ظ: حالا ما فرود آمده ایم و از پرواز خود بسیار راضی هستیم. عکس ها را باهم بررسی می کنیم و برای امشب برنامه ریزی می کنیم. شرایط خوب است اما به نحوی نیست که بعدا بتوان از آن استفاده کرد. همچنین نقطه ای که از آنجا پریدیم در واقع نقطه پرش نیست و بیشتر شبیه مکانی مخفی می ماند، به همین دلیل باید دوباره بگردیم و آنجا را پیدا کنیم.
مهمتر از همه اینکه برای موفقیت نیاز به یک تیم بزرگ داریم. ۲ هواپیمای بال دوپشته (tandem wing) از یک نوع که سرعت یکسانی داشته باشند، ۲ خلبان ماهر ( هواپیمای دوپشته) که من و شخصی را که مسئول فلاش است به پرواز در آورند، دوستم و یک فرد دیگر تا مدل و سوژه عکاسی من باشند، علاوه بر همه اینها به شخصی نیاز داریم تا با یک ماشین بزرگ ما و وسایلمان را به محل مورد نظر ببرد.
۳ ب.ظ: بعد از چند تماس تلفنی و هماهنگ کردن با افرادی که قبلا در نظر گرفته بودیم، حالا به خانه کسی می رویم که قرار است امشب ما را به محل مورد نظر ببرد. کم کم بقیه هم از راه می رسند و برنامه امشب را برایشان توضیح می دهیم.
معلوم شد که باید ساعتی قبل از غروب خورشید پرواز کنیم و در آسمان منتظر بمانیم تا خورشید پایین برود. حالا همه به طور کامل در جریان کار قرار گرفته اند و وظایف خود را به خوبی می دانند.
۴ ب.ظ: به خاطر عکاسی روز قبل، رانندگی صبح و پرواز وسط روز واقعا احساس خستگی می کردم و به کمی خواب نیاز داشتم. همه سرحال بودند و مرا مسخره می کردند، اما کمی بعد متوجه شدند که واقعا برای امشب نیاز به استراحت دارم.
۵ ب.ظ: حرکتمان را شروع کردیم. فضا تغییر کرده بود و احساس می کردیم فشار بیشتری وجود دارد. وجود این وضعیت و تجربه شرایط سخت اجتناب ناپذیر بود و عکاسی هم پیچیدگی های خاص خودش را داشت. حتی پیدا کردن نقطه پرواز هم مشخص نبود. تا کنون ۲ بار مسیر را اشتباه رفته بودیم و همچنان به دنبال محل درست می گشتیم.
۶ ب.ظ: محل پرواز را پیدا کردیم. منظره فوق العاده است و اگر بتوانیم پرواز کنیم عکس های فوق العاده ای را خواهیم گرفت. اما شرایط آب و هوایی دوباره بد شده بود و باد در جهت مناسبی نمی وزید. کم کم داشتیم احساس ترس می کردیم که شاید نتوانیم این کار را انجام دهیم.
بعد از ۲۰ دقیقه صبر کردن، باد به شرایط مناسبی رسید. بازی شروع شد. دیگر خبری از شوخی نیست و ما باید برای یک پرواز سخت در محل قرار بگیریم. پرواز را با اولین خلبان دوپشته ام شروع کردیم. من نمی ترسیدم و به کارهایی فکر می کردم که می توانیم انجام بدهیم، اما قطعا می توانستم تنش موجود را احساس کنم.
پرواز ما موفقیت آمیز بود و به همین ترتیب دوپشته ای که فلاش را به همراه و دو خلبان پاراگلایدر ها. خلبان های ما تلاش می کردند تا به ارتفاع بالاتر از قله ها برسند. در همین حال من از بالا مشغول تماشای منظره ها بودم. به سرعت به ارتفاع ۲۰۰۰ متری رسیدیم.
منظره خیره کننده ای بود. چشم من به دنبال پس زمینه، ترکیب بندی مناسب، نور و سایر خلبان ها بود. روزهایی مثل این یکی از دلایل من برای انتخاب این شغل است. تمام تلاشم را می کنم تا از لحظه به لحظه آن لذت ببرم.
۷ ب.ظ: الان در حدود ۴۰ دقیقه است که در حال پرواز کردن هستیم و تا به حال چند عکس خیلی خوب گرفته ام. فلاشی که زیر دوپشته دوم قرار دارد به خوبی کار می کند و تریگر می شود، اما هنوز نور زیادی در فضا وجود دارد، به همین دلیل تصمیم گرفتیم که تا یک ساعت دیگر از آن استفاده نکنیم.
همه افراد گروه هیجان زده هستند. اکنون همه خلبان ها می دانند که باید در چه وضعیتی قرار بگیرند. ما فقط منتظر نور مناسب هستیم. چند هواپیما از همان نزدیکی عبور کردند. احتمالا از دیدن پاراگلایدر سوارهایی در این ارتفاع تعجب کرده بودند.
هوا سردتر شده بود و کسی که مسئول فلاش بود، حال چندان خوبی نداشت. همه ما از پرواز در این ساعت روز و بودن در آنجا خوشحال بودیم، اما پرواز در چنین دما و ارتفاعی آن هم برای مدت طولانی باعث از دست رفتن مقدار زیادی از انرژی ما شده بود.
۸ ب.ظ: حالا زمان غروب خورشید است و اثر نور فلاش هم قابل مشاهده می باشد. این لحظه ای بود که همه ما منتظرش بودیم، اما انرژی ما تحلیل رفته و شرایط هوا هم سخت تر شده بود. ما در ارتفاع قبلی نیستیم اما هنوز هم ارتفاع زیادی داریم. یکی از افرادمان که مسئول فلاش بود مریض شد، اما تمام انرژی باقی مانده اش را صرف انجام وظیفه هایش کرد.
می دانم که در حال گرفتن عکس های شگفت انگیزی هستم، عکس هایی که سالها آرزویشان را داشته ام. دوستم حق داشت، این نقطه برای عکاسی غروب فوق العاده بود. من واقعا خسته ام و تلاش می کنم این لحظات را درک کنم.
آنقدر هیجان زده بودم که مدام سر خلبان های دیگر فریاد می زدم و فراموش کرده بودم که بیسیم ۴۰ دقیقه پیش از کار افتاده است. ما در حدود نیم ساعت فلاش می زدیم، واقعا خارق العاده بود. حالا ارتفاع ما خیلی پایین تر است، حتی اگر هنوز هم در ارتفاع خیلی زیاد بودیم متوجه می شدیم که باد دوباره در حال وزیدن است. دیگر نمی توانستیم جلو برویم، کم کم داشتیم به عقب رانده می شدیم.
پس از تجربه هیجان عکاسی، متوجه شدیم که با وجود وزش باد فرود آمدن کمی سخت شده است. ۵ دقیقه آخر و پیش از فرود آمدن دیگر صحبت نمی کردیم و فقط امیدوار بودیم که به سلامت فرود بیاییم.
فرود ما راحت نبود، حدود چند متر روی زمین کشیده شدیم. من دوربینم را بالا گرفته بودم تا آسیب نبیند. هواپیمای دونفره بعدی هم کمی سخت فرود آمد و باعث شد تا فلاش چند متر روی زمین کشیده شود. البته آن کیت محکمی بود و چیزی نشکست. مهمتر از همه این بود که تمام افراد گروه سالم بودند. واقعا خوش شانس بودیم که خلبان های ماهری داشتیم.
خلبان من آنقدر خسته شده بود که پس از فرود حدود ۵ دقیقه روز زمین دراز کشید. همچنین مسئول فلاش هم بسیار خسته شده بود، چون با وجود مریضی تمام انرژی اش را برای انجام کار گذاشته بود. کم کم تنش از بین می رفت و همگی از این اتفاق خوشحال بودیم.
۹ ب.ظ: حدود ۲۰ دقیقه روی زمین بودیم و با خنده و شوخی وسایلمان را جمع آوری می کردیم. دیگر هوا داشت تاریک می شد و به سختی می توانستیم اطراف را ببینیم. همه خسته بودیم اما از این تجربه نهایت رضایت را داشتیم.
۱۰ ب.ظ: به دنبال جایی می گشتیم تا غذا بخوریم. جایی که بودیم بسیار دور افتاده بود و همه مغازه ها زود تعطیل می کردند. بالاخره یک رستوران باز پیدا کردیم و در تمام طول غذا در مورد پرواز صحبت می کردیم.
۱۱ ب.ظ: بعد از خداحافظی با افراد گروه به خانه دوستم رفتم که ۳۰ دقیقه با محل فاصله داشت. هر دو ما بسیار خسته بودیم اما هر دو می خندیدیم. ایده دیوانه وار ما کار کرد! دوستم یک تیم فوق العاده جمع کرده بود.
۱۲ شب: وقت خواب بود. یک نگاه کلی به عکس ها کردیم و به نظر می رسید که خوب شده اند، اما به دلیل خستگی نمی توانستیم همه عکس ها را بررسی کنیم.
۱ شب: من و دوستم در یک اتاق خوابیدیم. با اینکه بسیار خسته بودیم و چراغ ها خاموش بودند اما فکرمان همچنان مشغول بود و به صحبت کردن ادامه می دادیم.
۲ شب: درست یادم نیست که چه وقت خوابم برد، اما یادم می آید که بر سر دلیل انجام کارهایمان توافق داشتیم.
امیدوارم که شرح این سفر تریستان (تهیه شده توسط سایت ۵۰۰px) به شما کمک کند تا دید بهتری نسبت به کار عکاسان ورزشی و اکشن پیدا کرده باشید. کار آنها نیازمند فیزیک بدنی قوی می باشد و هیجان بسیار بالایی دارد.
منبع
برگرفته از: ۵۰۰px
لطفا نظرتان در مورد مطلب را در اینجا مطرح نمایید. اگر سوالی دارید، در بخش پرسش و پاسخ مطرح نمایید.