با دیو بروشا آشنا شوید. او برنده جایزه عکاسی، مربی عکاسی و همکار دائمی ۵۰۰px است. کارهای او در مجلات معتبر ریدرز دایجست، تورنتو استار، گلوب اند میل، ، ونکوور سان و بسیاری از رسانه های دیگر منتشر شده و مشتریانی چون المپیک ۲۰۱۰ ونکوور، شرکت فورد موتورز، لیگ ملی هاکی و معاون رئیس جمهور قبلی آمریکا یعنی الگور که از عکس های بروشا در سخنرانی جهانی خود در مورد گرم شدن زمین استفاده کرد، داشته است. او اصالتا اهل یلونایف (شهری در شمال غرب کانادا) است. بروشا در عکاسی منظره و عکاسی پرتره خلاقانه مهارت بسیاری دارد. در این داستان بروشا برای ما می گوید که چگونه مجموعه عکس های «جنگجو: آتش و یخ» را گرفته است. این عکس ها تصویر یک جنگجو میکمک (Mi’kmaq) و رقصنده بومی مناطق دریایی کانادا را در زمستان و تابستان نشان می دهد. در ادامه این مطلب لنزک بروشا در عکاسی پرتره درس هایی به ما خواهد داد.
چگونه به صورت تصادفی یکی از عکس های مورد علاقه ام را گرفتم
من همیشه از ماندن در یک ژانر عکاسی دوری می کنم. سعی می کنم از هرکجا و هرکسی که چشم های مرا به خود جذب می کند عکس بگیرم. در طول سالهای شغلیم به عنوان یک عکاس همه کاره، عکس های زیادی گرفته ام که تصور می کنم بتوان آنها را در زمینه علایق شخصی دسته بندی کرد. این ها عکس های خاصی هستند که به شما احساس خاصی می دهند. درست پس از گرفتن این عکس ها چیزی خاص درون شما به وجود می آید. دوست دارید هرچه سریع تر به خانه بازگردید و آنها را در اندازه بزرگ تماشا کنید و به دیگران نشان دهید. این اتفاق هر روز نمی افتد، اما هربار که آن را تجربه می کنید احساس فوق العاده ای دارید.
اما چیزی که شما را به عنوان عکاس تحت تاثیر قرار می دهد همیشه نمی تواند همان اثر را روی دیگران هم بگذارد که این هم درنوع خود جالب است. شخصا همیشه برای خوشحال کردن خودم عکس می گیرم، حتی در زمان هایی که عکس ها به سفارش مشتری ها هستند. این تنها راهی است که به وسیله آن می توانم در کارهایی که برای مشتریان انجام می دهم اشتیاق داشته باشم. اگر شخصا در مورد عکس احساس خوبی داشته باشم تقریبا دیگر نظر دیگران برایم اهمیتی ندارد.
با این حال اگر عکسی که گرفته اید بتواند دیگران را هم تحت تاثیر قرار دهد، چیز فوق العاده ای است.
عکس «روح جنگجو» که من آن را گرفته ام، یکی از تصاویر نادری است که توانسته این ارتباط را با سایر افراد برقرار کند. زمان گرفتن این عکس به سال ۲۰۱۰ باز می گردد. آن یکی مانند عکس های دیگری نبود که کسی ایده آن را به من بدهد یا در موردش با هم صحبت کرده باشیم یا اینکه کسی برای درخواست این تصاویر به من ایمیل زده باشد. این عکسی است که حالتی روحانی و معنوی دارد، نه به خاطر اینکه من کار خاصی انجام داده ام بلکه به دلیل ترکیب ژست، نور اول صبح و قدرتی که در آن لحظه وجود داشت. من فکر می کنم که ژست سوژه من در لحظه سکوت دعا حالتی معنوی دارد که مردم را تحت تاثیر قرار داده است.
و تقریبا دیگر اتفاق نیفتاد.
سوژه من در این عکس و مجموعه عکس های «جنگجو: آتش و یخ» دنی بوی استیونز بود. او بومی قبیله میکمک است که اصالتا اهل Nova Scotia در ساحل شرقی کانادا است.
یک روز وقتی که در استودیوی شخصیم مشغول کار بودم، درخواستی از دنی دریافت کردم که از او و دوست دخترش به همراه سگشان در استودیو عکس بگیرم. این یکی از کارهای خیلی معمولی است که هر عکاسی انجام می دهد، چون اولا باید هزینه های زندگی تامین شود و ثانیا هر عکاسی عکس العمل و ستایش مشتری ها را پس از دیدن نتیجه کار دوست دارد. من به مورد دوم خیلی علاقه دارم. با اینکه در حرفه ام پیشرفت های زیادی داشته ام، اما همچنان چالش عکس های خانوادگی را دوست دارم و زیاد به جنبه مالی آنها توجه نمی کنم. من معمولا به این جلسه ها به عنوان موقعیتی برای برقراری ارتباط با مردم از طریق لنز دوربین نگاه می کنم.
بنابراین ما قرار گذاشتیم که یک جلسه در استودیو همدیگر را ببینیم. جلسه استودیو بسیار عالی پیش رفت، یک چهار دیواری، پس زمینه های استاندارد، تنوع در حالت های چهره، ژست ها و لحظاتی که ما در طول جلسه یک ساعته با هم گذراندیم همگی عالی بودند. اما پس از آن بود که لحظه بزرگ اتفاق افتاد. من در حرفه ام معمولا به دنبال لحظاتی هستم که به لحظات ناب عکاسی منجر می شوند. لحظاتی که در آینده به آنها فکر می کنید و با خود می گویید «قسمت بود این اتفاق بیفتد».
بعد از اینکه جلسه استودیویی ما به اتمام رسید، دنی در اتاق استودیو من شروع به قدم زدن کرد. جلوی بعضی از عکس های خلاقانه ای که بر روی دیوار آویزان بودند ایستاد. آنها عکس های مفهومی بودند که برای خودم گرفته بودم تا در شخصیت هنریم کاوشی کرده باشم. او تحت تاثیر قرار گرفته بود. بعد از چند دقیقه گشت و گذار در استودیو و درحالی که گوشی آیفونش را در دست داشت به طرف من آمد.
دنی: «دیو، چیزی هست که باید به تو نشان دهم».
دنی در تلفنش عکس هایی از خودش داشت که او را در دنیایی جدا از زندگی روزمره اش به عنوان یک مکانیک خط هوایی نشان می داد. من در عکس ها فردی کاملا متفاوت را دیدم، دنی در این عکس ها قابل تشخیص نبود و لباسی خاص با طراحی فاخر و پیچیده ای بر تن داشت. این عکس ها او را در حال رقصیدن در یکی از مراسم بومی که در آن شرکت کرده بود نشان می داد.
برای چند لحظه زبانم بند آمده بود. فورا گفتم «دنی باید از اینها عکس بگیریم».
من صبر نکردم. با اینکه زمستان بود و دمای هوای بیرون بسیار گزنده، یک قرار عکاسی در اواخر ژانویه گذاشتیم. باید بگویم که اواخر ژانویه در یلونایف دمای هوا به ۳۰ درجه زیر صفر هم می رسد.
بعد از کمی استراحت در استودیو، قرار گذاشتیم که بعد از ظهر برای عکاسی بیرون برویم. او به همراه لباسش و من به همراه چند نور افکن به راه افتادیم. دنی از من خواست که ماشینم را در نزدیکی محل عکاسی پارک کنم تا او بتواند موسیقی محلی مردمش را بگذارد. او معمولا با این موسیقی می رقصید. او به من توضیح داد که بدون این موسیقی احساس عجیبی دارد.
بعد از یک ساعت عکس گرفتن در برف و یخ و سرما متوجه شدم که تقریبا دارم او را منجمد می کنم. او اصرار داشت که ادامه بدهیم اما من عکاسی را متوقف کردم.
عکس هایی که گرفته بودیم از جمله بهترین عکس هایی بود که تا آن زمان گرفته بودم. اما من تصمیم داشتم که روی این تم بیشتر کار کنم. یک جنگجوی روحانی در طبیعت. ایده عکاسی در تابستان را با دنی درمیان گذاشتم. موقعیتی کاملا متفاوت و در نقطه مقابل عکس هایی که گرفته بودیم. من قصد داشتم بر روی تغییر فصل مانور دهم و تصور می کردم که ترکیب این موقعیت ها با هم می تواند تمامیت شخصیت مورد نظرم را به نمایش بگذارد. دنی عاشق این ایده شد و یک قرار ملاقات در ماه آگوست تنظیم کردیم.
در ماه های زمستانی در یلونایف با سرما و تاریکی دست و پنجه نرم می کردیم. برای مثال در ماه دسامبر ساعات روشنایی روز تنها به چند ساعت محدود می شود. اما در طول تابستان درست عکس این قضیه اتفاق می افتد. گاهی اوقات تمام ۲۴ ساعت روز روشن است. این اتفاق با توجه به نگرش یک عکاس می تواند یک رویا و یا کابوس باشد. شما می توانید ساعت ۱۱ شب به عکاسی بپردازید، در حالی که همه جا روشن است و نور زیادی وجود دارد. اما اگر به دنبال یک نور جادویی می گردید باید در ساعاتی از روز کار کنید که می توانند چالش برانگیز باشند.
برای این عکس خاص من به دنبال طلوع خورشید بودم، به همین دلیل باید ساعت ۴ صبح در محل حاضر می شدیم. زمان زیادی نیاز بود تا دنی بتواند لباس خود را بپوشد و صورتش را رنگ کند.
حدود ساعت ۴:۳۰ صبح من به همراه دنی و دستیارم اندریا به محلی رفتیم که قبلا پیدا کرده بودم. این محل باید نمای خاصی از طلوع خورشید و دخشش نور آن در آب را نشان می داد. ما باید سریع آماده می شدیم. سبک نورپردازی من به گونه ای است که نیازی به افراد زیاد و نور فراوان ندارد. من عاشق زیبایی های نور طبیعی و محیطی هستم. من ترجیح می دهم که از منابع نور هایم برای توصیف بهتر نوری که در محیط وجود دارد استفاده کنم.
هرچه به انتها نزدیک تر می شدیم قلب من فشار بیشتری را تحمل می کرد. ما نور هی استودیویی را تنظیم کردیم ولی متوجه شدم که مرتکب اشتباهی بزرگ شده ام. فراموش کرده بودم بسته باطری هایم را از استودیو به همراه خود بیاورم. با وجود برنامه ریزی های زیادی که انجام شده بود، وسیله ای که نور ها را روشن می کرد فراموش کرده بودم. وای چه اشتباهی!
افق آسمان روشن تر می شد و و من می دانستم که فرصت برگشتن به استودیو و آوردن وسایل مورد نیازم را ندارم. تمام چیزی که علاوه بر نور منابع نور بدون باطری به همراه داشتم یک فلاش اضافی ۵۸۰ EX کانن بود. اما من اصلاح کننده نور (modifier) مناسب این فلش را با خود نیاورده بودم. تنها نور های بزرگ استودیویی در اختیارم بود. با این حال اگر نمی دانستم که چگونه اوضاع را درست کنم نمی توانستم عکاسی باشم که به هر عکس به صورت یک چالش منحصر به فرد می نگرد. پس سریع فکر کن!
دیو: «اندریا، می توانی به استودیو بازگردی و پک باطری ها را بیاوری؟ من می توانم با چیزهایی که در اینجا دارم کارم را شروع کنم. فقط دو چیز را به خاطر داشته باش: با سرعت نرو و تصادف نکن»
اندریا: «دنی، همه چیز عالی است. فقط کارهای نورپردازی مانده است. تو به آماده شدن ادامه بده»
با خودم فکر کردم «دیو، فلاش را روی پایه اش قرار بده و عکاسی را شروع کن. نگران اصلاح کننده ها نباش. نور محیط مناسب است. فقط باید احساسش کنی.»
احساسش کردیم و عکس گرفتن آغاز شد.
و باز هم عکس گرفتیم. رنگ نور کم کم از قرمز پررنگ به صورتی متمایل می شد و در نهایت گرم تر می گردید.
و به عکاسی ادامه دادم.
من در ابتدا از او خواستم که ژست بگیرد، اما جادو زمانی اتفاق افتاد که گفتم «دنی، کار خودت را انجام بده. فراموش کن که این یک عکاسی است و همانطور که همیشه می رقصی برقص.» بلافاصله با تغییر ژست دنی شکل عکس ها نیز تعییر کرد. من در لحظات سکوت از او عکس گرفتم. وقتی که مشغول دعا کردن بود، حالتی بسیار متفاوت داشت.
بالاخره اندریا با بسته باطری ها برگشت و عکس گرفتن را تا طلوع کامل خورشید ادامه دادیم. می دانستم که ما چیز خیلی خاصی را خلق کرده بودیم، اما این اتفاق ممکن بود رخ ندهد. اگر عکس های خسته کننده خانوادگی را در استودیو نمی گرفتم، آنوقت ممکن بود این عکس ها وجود نداشته باشند. اگر در ابتدای کار عکاسی پشتکار و استقامت نداشتیم، هیچگاه نمی توانستم این عکس ها را بگیرم. اگر همین وسایل یدکی اندک را همراهم نداشتم این عکس ها گرفته نمی شد و در نهایت اگر در عکاسی سوژه را مجبور می کردم که تنها ژست های مورد نظر من را به خود بگیرد، ممکن بود این عکس ها هیچوقت به وجود نیایند.
این عکس ها تبدیل به مجموعه ای شده است که که مرا با آن می شناسند. اینها کار هایی هستند که حتی بعد از گذشت چهار سال همچنان برایم خاص مانده اند.
۲۹ دی ۱۳۹۳
خیلی متشکرم…